امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

کتابای قصه من

اوه ه ه ه  تا دلتون بخواد من کتاب قصه دارم ... مامانی هرجا میره واسه من کتاب قصه میخره ... آخه خودش خیلی کتاب دوس داره ....ولی من که نمیذارمممممممم کتاب بخونه....به مامانی میگم هیچکاری نکن فقط بشین کنار من... تا بازی کنم ... فیلم ببینم......... آخه مامان خودمه   کتابای قصه منه هااااااااااااا   مامانی: عزیزم دقیقا 28 بهمن سال 92 شروع کردی مثلا کتاب بخونی   وبهش علاقه نشون دادی ... میری کتابتو میاری که من برات بخونم... مثلا میخونم اتل متل .... تو هم میگی اتللل ممممتللل... جالب بود واسم عزیزم...یا اینکه به کارتات خیلی علاقه داری نفس طلای من...   ماشالله کلمه های بیشتری میگی: بریم لالا ......
29 بهمن 1392

روزانه های بهمن ماهیی من

  این روزا من ومامانی یه سرماخوردگی  گرفته بودیم که خیلی  سمج بود ... خیلی دارو خوردیم تا خوب بشیم ... من که هنوز خوب خوب نشدمم...دیروز با مامانی رفتیم نانوایی سرکوچه مون ... من رفتم واسه مامانی خودم نون خریدمممممم  یه عالمه شیطون شدم وحسابی مامانی رو... نمیشه گفت اذیت ؛ آخه بعضی وقتا با هم یه کارایی میکنیم که نگووووووووووووووووووووووو....ینی من ومامانی باهم توانی میکنیمممممم ای خدا چه حالی میکنیم...     چون یه مدت نبودیم  مامانی حضور ذهن نداره فعلا... وگرنه خیلی اتفاقایی افتاده توی این مدت   ...
27 بهمن 1392

یه کوچولو دلمون تنگیده واسه گرگان

مامانی وبابایی عشقولانه ترین روزای زندگی شون رو توی گرگان بودن... البته الانم عشقولانه هست... ولی اونجا توی گرگان ... آخرش بودن دیگهههههه به قول مامانی: توی خونه گلشهر که بودیم... وقتی از درخونه بیرون می یومدی وارد خیابون اصلی گلشهر میشدی... چشمت متوجه روبروت میشه... اونطرف خیابون... حالت جنگل داشت ... خیلی زیبا بود... خیابون شالی کوبی که خیلی عالی بود...  جدیدترین مد... جدیدترین رنگ لباس... مغازه های قشنگ... خدایی قشنگ بود... یه مرکز خرید بود توی چاله باغ... اسمش فوجینگ بود... دکوری جات و وسایل خونه داشت... مامانی عاشق اونجا بود منو میبینین راحت واسه خودم خوابیدم.... فوجینگ هاااااااااااا   جنگل النگدره ... باصفا بود ...
3 بهمن 1392

سرگرمیهای یه دونه پسر

به من میگن مرد کارای سخت ... آخه همش دوست دارم مبلا رو جابه جا کنم.... ویا اینکه ماشینامو رو مبل راه ببرم... ویا اینکه برم تو کابینت قایم بشم... بعد مامانی بیاد بگه امیرعلی کجاست؟ منم سرمو بیرون میکنم میگمممممممممممم : سلامممممم.... خیلی لذت داره اینکار .... باحاله ه ه ه ه   توی کابینت قایم شدماااااااااااااااا     یا چند تا کلیپ خاله اکرم واسم ریخته تو فلش ... اونا رو خیلی دوسشون دارم.... چون میدونم دوست دارین واستون توضیح بدم .... پس میگم براتون: کلیپ همین آهنگ وبلاگم... کاشکی میشد.... خیلی قشنگه کلیپ عصر یخبندان... وکلیپ ماداگاسکار ... دارم کلیپ کاشکی میشد رو میبینم.... یه کار دیگه خیلی دو...
3 بهمن 1392
1